English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3352 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
keep U اداره کردن محافظت کردن
keeps U اداره کردن محافظت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
guards U محافظت کردن نگهبانی کردن
guarding U محافظت کردن نگهبانی کردن
guard U محافظت کردن نگهبانی کردن
sheltering U محافظت کردن
guards U محافظت کردن
sheltered U محافظت کردن
protects U محافظت کردن
shelter U محافظت کردن
guarding U محافظت کردن
shields U محافظت کردن
shield U محافظت کردن
guard U محافظت کردن
protecting U محافظت کردن
shelters U محافظت کردن
protect U محافظت کردن
care U محافظت کردن مراقبت
cares U محافظت کردن مراقبت
cared U محافظت کردن مراقبت
to screen [from] U [با پرده] محافظت کردن [از]
to register [with a body] U اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
to screen one's eyes from the sun U از چشمهای خود از خورشید محافظت کردن
preserves U حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
preserve U حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
preserving U حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing U اداره کردن روانه کردن وسایل
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
moderate U اداره کردن تعدیل کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
executes U اداره کردن قانونی کردن
moderated U اداره کردن تعدیل کردن
execute U اداره کردن قانونی کردن
executing U اداره کردن قانونی کردن
manipulate U اداره کردن دستکاری کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
manipulated U اداره کردن دستکاری کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
manipulates U اداره کردن دستکاری کردن
executed U اداره کردن قانونی کردن
moderating U اداره کردن تعدیل کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
moderates U اداره کردن تعدیل کردن
chairmen U ریاست کردن اداره کردن
chairman U ریاست کردن اداره کردن
mismanaging U بد اداره کردن
man U اداره کردن
run U اداره کردن
wielding U اداره کردن
directs U اداره کردن
directed U اداره کردن
stage-managing U اداره کردن
helms U اداره کردن
helm U اداره کردن
wielded U اداره کردن
aminister U اداره کردن
wield U اداره کردن
conducts U اداره کردن
maladminister U بد اداره کردن
managed U اداره کردن
managing U اداره کردن
mans U اداره کردن
direct U اداره کردن
operates U اداره کردن
mishandles U بد اداره کردن
administrations U اداره کردن
operated U اداره کردن
administering U :اداره کردن
conduct U اداره کردن
mishandle U بد اداره کردن
manage U اداره کردن
mismanages U بد اداره کردن
stage manage U اداره کردن
mishandling U بد اداره کردن
conducting U اداره کردن
rule U اداره کردن
maintain U اداره کردن
gestion U اداره کردن
mismanage U بد اداره کردن
mismanaged U بد اداره کردن
administration U اداره کردن
administers U :اداره کردن
misgovern U بد اداره کردن
stage-manage U اداره کردن
stage-manages U اداره کردن
conducted U اداره کردن
officiating U اداره کردن
officiates U اداره کردن
runs U اداره کردن
manages U اداره کردن
wields U اداره کردن
manage U اداره کردن
operate U اداره کردن
mishandled U بد اداره کردن
officiated U اداره کردن
administered U :اداره کردن
officiate U اداره کردن
stage-managed U اداره کردن
administer اداره کردن
policies U اداره یاحکومت کردن
personnel management U اداره کردن پرسنلی
steer U حکومت اداره کردن
steered U حکومت اداره کردن
steers U حکومت اداره کردن
policy U اداره یاحکومت کردن
manhandle U باخشونت اداره کردن
to give somebody the runaround <idiom> U کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
manhandles U باخشونت اداره کردن
manhandling U باخشونت اداره کردن
manhandled U باخشونت اداره کردن
manageable U قابل اداره کردن
maladminister U بطور سوء اداره کردن
conducting U اداره کردن کشیده شدن
operated U اداره کردن راه انداختن
hunts U اداره کردن تازیها در شکار
operate U اداره کردن راه انداختن
conducted U اداره کردن کشیده شدن
operates U اداره کردن راه انداختن
hunted U اداره کردن تازیها در شکار
hunt U اداره کردن تازیها در شکار
conducts U اداره کردن کشیده شدن
conduct U اداره کردن کشیده شدن
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiates U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
Its no joke running a factory . U اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
parochiality U اداره کردن اموریک بخش یابلوک
officiating U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
officiated U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
handles U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
handle U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
natarize U دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
officiate U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
screens U محافظت کردن چیزی با صفحه نمایش , PSU در برابرواسط نمایش داده میشود
screen U محافظت کردن چیزی با صفحه نمایش , PSU در برابرواسط نمایش داده میشود
screening, screenings U محافظت کردن چیزی با صفحه نمایش , PSU در برابرواسط نمایش داده میشود
screened U محافظت کردن چیزی با صفحه نمایش , PSU در برابرواسط نمایش داده میشود
regie U اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
sponsoring U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
to shoot oneself in the foot <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sponsors U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
sponsor U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
headquarters U اداره کل اداره مرکزی
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
personnel U کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
cares U محافظت
preservation U محافظت
care U محافظت
conservation U محافظت
cared U محافظت
protection U محافظت
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
preserve wood U محافظت چوب
copy protection U محافظت از کپی
preservation U محافظت جلوگیری
thermal protection U محافظت حرارتی
stickability U قابلیت محافظت
shelters U محافظت حمایت
normal maintenance U محافظت عادی
sheltered U محافظت حمایت
shelter U محافظت حمایت
sheltering U محافظت حمایت
right of self preservation U حق محافظت از سرحدات خود
security U محافظت شده یا رمزدار
protected storage U حافظه محافظت شده
Health physics U فیزیک محافظت از پرتو
protected storage U انباره محافظت شده
The Physics of Radiation Protection U فیزیک محافظت از پرتو
reserved words U کلمههای محافظت شده
protected passed pawn U پیاده رونده محافظت شده
protective U زره حفافتی محافظت کننده
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com